محل تبلیغات شما

راستش از اول ب بچه دار فکر میکردم و چون بچه دار نداشتم صبر میکردم.ولی اطرافیام من جمله مادر و مادرشوهر اینقدر سفارش میکردن بچه بیارین ما داریم دیگ اعتماد ب نفس گرفتم!منو محمد جفتمون خیلی بچه دوست بودیم.

اوایل بخاطر اینکه کسی ب دردسر نیفته نگفتم ولی بالاخره گفتم.

مادرم از جوونی خودش زیاد بچه دوس نداشت .بعد از شنیدن بارداری من هم حس میکنم همون حس براش زنده شد.

فک میکرد قراره بچه  منو بزرگ کنه.فک میکنه دردسرهاش برای اونه.و هزار جور فکر دیگه.برای همین از وقتی فهمید باردارم مشکلاتم باهاش شروع شد.

مسافرت های زیادش.بیرون رفتناشقشنگ مشخصه میخواد فرار کنه.رفتارش کاملا متفاوت شده.

 

 

کاملا میفهمم و درکش میکنم ولی کاش میذاشت وقتی مزتحمش شدم منو طرد میکرد .نه حالا ک باردارم و اصلا باهاش کاری ندارم و مزاحمش نیستم.

 

 

الهی العفو.خدایا منو بابت تمام اشتباهاتم حلال کن.

 

دعوای جدید در خانه پدری!

وحشی ترین ادمایی ک با حمایت تو نابودم کردند.

شرایط سخت بارداری...

بچه ,ولی ,ب ,منو ,حس ,میکنم ,بچه دار ,رفتناش قشنگ ,قشنگ مشخصه ,مشخصه میخواد ,بیرون رفتناش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها